جدول جو
جدول جو

معنی بی فکرانه - جستجوی لغت در جدول جو

بی فکرانه
بلا عقلٍ
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به عربی
بی فکرانه
Rashly
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بی فکرانه
imprudemment
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بی فکرانه
তাড়াহুড়ো করে
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به بنگالی
بی فکرانه
بے سوچے سمجھے
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به اردو
بی فکرانه
düşüncesizce
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بی فکرانه
kwa pupa
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بی فکرانه
precipitadamente
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بی فکرانه
unüberlegt
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به آلمانی
بی فکرانه
поспішно
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بی فکرانه
pochopnie
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به لهستانی
بی فکرانه
轻率地
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به چینی
بی فکرانه
precipitadamente
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بی فکرانه
avventatamente
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بی فکرانه
overhaast
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به هلندی
بی فکرانه
опрометчиво
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به روسی
بی فکرانه
อย่างหุนหัน
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به تایلندی
بی فکرانه
dengan ceroboh
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بی فکرانه
जल्दबाजी में
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به هندی
بی فکرانه
בפזיזות
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به عبری
بی فکرانه
軽率に
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بی فکرانه
경솔하게
تصویری از بی فکرانه
تصویر بی فکرانه
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ)
حالت و چگونگی بی کران.
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
بی کران. ابدی. نامتناهی. (از یادداشت مؤلف) ، بی زیان شدن. دور گشتن از گزندگی و مضرت رسانی:
بیامد ببستش بخم کمند
بدو گفت اکنون شدی بی گزند.
فردوسی.
- بی گزند کردن، تندرست کردن. سالم و بی آسیب کردن. دور کردن از آسیب و صدمه وزیان:
یکی را برآرد بچرخ بلند
ز تیمار و دردش کند بی گزند.
فردوسی.
، بی عیب. (ناظم الاطباء) :
یکی چرمه ای برنشسته سمند
نکو گامزن بارۀ بی گزند.
دقیقی.
ز فرزند گو بر پدر ارجمند
کدام است شایسته و بی گزند.
فردوسی.
که ای پهلوان زادۀ بی گزند
یکی رزم پیش آیدت سودمند.
فردوسی.
زنی بودش اندرخور و هوشمند
هنرمند و بادانش و بی گزند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ / نِ)
مرکّب از: بی + فرزانه، مرادف بی دانش و قیاس. آنست که نافرزانه باشد. (آنندراج)، نادان و بی عقل. (ناظم الاطباء) :
خلق میگویند جاه و منصب از فرزانگی است
گو مباش آنها که ما رندان بی فرزانه ایم.
سعدی.
رجوع به فرزانه شود، بی انتظام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ نَ / نِ)
بیکران:
خیال شعبدۀ جادوان فرعونست
تو گفتی آن سپهستی ابی کرانه و مر.
عنصری
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابی کرانه
تصویر ابی کرانه
بیکران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
بی نهایت، نامحدود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
Boundless
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
безграничный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
grenzenlos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
безмежний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
bezgraniczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
无限的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
ilimitado
دیکشنری فارسی به پرتغالی